محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

فرشته مامان و بابا

سلام گل پسر مامان و بابا

1393/8/3 13:54
489 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر مامان و بابا عشقی بخدا

از صمیم قلب دوستت داریم

جونی برامون


خب وقتش شده دیگه وبلاگ گل پسرم رو به روز کنم..این چند روز همش وقتم رو گذاشتم روی وبلاگ مشترک خودم و بابایی....

آره پسرم چرا تعجب میکنی؟؟؟

چون تو پست قبل اسم دختر برات گذاشته بودم و همش محیاجون صدات کردم؟؟؟حق داری تعجب کنی پسرک نازم

هفده مهر که روز پنجشنبه بود با باباجونیت رفتیم کرمان و دوباره سونوگرافی توی درمانگاه محمودی پیش آقای دکتر هومن جوانمرد.

اونجا بود که آقای دکتر رسما به ما اعلام کرد که بچتون پسره...بابایی به شوخی بهش گفت آقای دکتر چابهار بهمون گفته پسره بالاخره به کدومش اعتماد کنیم که دکتر خندید و گفت بخاطر آب وهواست...اینبار پاهاتو باز کرده بودی و دکتر قطعی گفت پسری...

به همون کربلایی که من و بابایی باهم رفتیم و اولین لباس متبرک رو از اونجا خردیدیم و بابایی همه جا تیرکش کرد قسم که واسه ما فرق نداره دختر باشی یا پسر...فقط دعامون اینه سالم باشی...

قبل از ازدواج اسم نیایش برات گذاشته بودیم و بعد از ازدواج تا سه ماهگیت شیدا بود که با باباییت تصمیم گرفتیم اسم خوب و نیکو برات انتخاب کنیم و قرآنی باشه و وقتی سونوی اولی گفت دختری اسم محیا انتخاب کردیم و حالا که فهمیدیم گل پسری است شد محمدطاها که هردوش از اسامی پیامبر اکرم هستش....

خب محمدطاهای گلم، جونم برات بگه همون روز17مهر قبل از سونوگرافی برای اولین دفعه که تو شکم مامانی بودی بردیمت زیارت محمدابن ابراهیم مجاب و اونجا همش شکمم رو که تو داخلش بودی چسبوندم به ضریح و برای سلامتیت دعا کردم و خداروقسم دادم که صالح و سالم باشی و دختروپسری فرق نداره و بعدم سونو که پسر شدی....

همونجور که میدونی 18مهر با باباجونیت رفتیم مشهد و اولین دفعه تو شکم مامانی اومدی پابوس امام رضا ع...همه جارو نشونت دادم اما بخاطر سلامتیت جلو نرفتم و از دور سلام دادم.ایشالا دنیا اومدی میبریمت که خودت بهشت ایران زمین رو ببینی...

پسرجونیم میدونم تو مسیر اذیت شدی و از رفتنمون به کرمان و مشهد و کرمان و چابهار هزار کیلومتر تو ماشین نشستم و تو اذیت شدی اما مامانیتو ببخش....راستشو بخوای با اینکه دلم میخواست برم مشهد اما بخاطر تو که اذیت نشی گفتم نمیرم اما باباجونیت بهم گفتم من بدون تو نمیرم مشهد و...و این شد که امام رضا ع عیدغدیر منو تورو هم طلبید که پابوسش باشیم..

از26 دیگه یه سری دردا اومده سراغ مامانیت..که میگن طبیعیه و بیشترم میشن...27مهر شب تا صبح خواب نرفتم...یا قدم زدم یا نشستم یا حوله داغ کردم و گذاشتم رو شکم و کمر و پهلوم البته طرف راستش...و همچنان ادامه داره....معمولا عادت کردم شبی ده دقیقه باید بشینم تا درده اروم شه و بخوابم...ایشالا که تو اذیت نشی پسرکم...

راستی دایی محمدتم شکرخدا بانک قبول شد و شاغل شد و ماشینم خرید و باخانومش رفتن بابلسر..هم ماه عسل و هم دوره دایی جونت..خیلی خوشحالیم واسش...

داریم به ماه محرم هم نزدیک میشیم و دوست دارم توهم محب اهل بیت و امام حسین ع بشی...روزا واست مداحی و روضه میزارم و برات قران و...میخونم و میدونم که میشنوی و حس میکنی...خداکنه خدا بهم توفیق بده که مامان خوبی واست باشم عزیزه دل مامان...

گل پسرم مامانی تو الان پاکی و معصوم...ازت میخوام واسه مامان و باباییت دعا کن که بتونن بخوبی برات پدرومادری کنن.

باباییت همش بفکر مامانیته و نمیزاره آب تو دلش تکون بخوره و همش میوه و خوراکی های خوشمزه میگیره و تقویتش میکنه...تو کارای خونه کمکش میکنه..پنجشنبه1آبان هم توی تغییر دکوراسیون آشپزخونه و انباری کلی کمکم داد و خونه رو عین گل کردیم.همه کارای سنگین به عهده بابا جونیت بود...

راستی 30مهر رفتم مرکز بهداشت و معاینه و...ماما که خانوم خسروی بود گفت شکرخدا رشد بچه خیلی خوبه و همه چی عالیه و...منم شده بودم65کیلو..

لگد کوبیدنات و تکون خوردنات هم همچنان ادامه داره و من عشق میکنم..ایشالا بحق ماه محرم امام حسین ع همه خانومایی که بچه دار نمیشن بزودی این حس زیبا رو تجربه کنن...

من،مامان مرجانت از صمیم قلب تو و بابا میثم جونت رو دوست دارم...محمدطاهای جیگرم از همین الان بهت بگم که بابا میثمت فرشته ست...خیلی مرده...خیلی مرد....بخدای احد و واحد قسم که هیچوقت ازش بدی ندیدم و عاشقانه عاشقشم...ایشالا بیای دنیا و ببینی که غلو نمیکنم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)