محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه سن داره

فرشته مامان و بابا

درد و دل با نی نی

1393/4/11 17:58
40 بازدید
اشتراک گذاری

خداجونم از اینکه این حس قشنگ رو به من وهمسری دادی شکر.....

 

حس زیبای مادر شدن...

حس زیبای پدر شدن...


 

فعلا این اسامی رو برات انتخاب کردیم کوچولوی عزیزمون:

پسر:پارسا،یس،طه

دختر:نیایش،شیدا

دوست جونی ها اگه اسم شیک و قشنگ دیگه ای هم به ذهنتون میرسه بهمون بگین...البته مذهبی و ایرانی باشه


کوچولوی عزیز مامان

درحال حاضر تو 5هفته و یک روز داری...

تو که نمیدونی چقد خوشحالیم که تورو داریم....

نمیدونی که چقد بابت داشتنت خداروشاکریم.....

از روز 2 تیر که آزمایش خون دادم و مثبت شد و باباییت بهم اس داد  و بعدش زنگید و من از شدت خوشحالی گریه شدم دنیام عوض شده...

از وقتی که خودتو وارد زندگی دونفره من و باباییت کردی زندگیمون صدبرابر شیرین تر شده....

نیستی ببینی باباییت چقد هوای مامانیتو داره و نمیزاره تکون بخوره....

همش هم هرچیزی میگیره که مامانی و تورو تقویت کنه....

منم از وقتی فهمیدم تو وجود داری سعی کردم یه آدم دیگه شم....

بخاطر گل روی تو و سلامتیت دارم چیزایی میخورم که دوس نداشتم....

هرروز صبح یه لیوان شیر و چندتا خرما میخورم که کلسیم کافی بهت برسه...

صبحانه هم که مفصل میخورم.....

روزانه هم خودم و هم بابایی لمست میکنیم وبرات ایه الکرسی میخونیم وصلوات میفرستیم و بهت فوت میکنیم...

منم که هرروز برات زیارت عاشورا میزارم و تو گوش میکنی و منم درحالیکه لمست کردم میخونم باهاش....

در حالیکه لمست کردم برات قران میخونم باصدای بلند و تو هم با عشق و جون گوش میکنی...

یه سبد پر از میوه(سیب و پرتقال و....)میکنم ومیزارم و یه دستم رو شکممه و یه دستم قرآن رو گرفتم و سوره یس و یوسف رو میخونم و فوت میکنم رو میوه ها و روزانه مصرفشون میکنم....

بابایی برام آب هندوانه و آب سیب و....میگیره و روزی یه لیوان میده بهم و میخورم...برام بادام و کشمش و...خریده و اساسی تقویتت میکنیم...

برات مداحی میزارم و تا بتونم گناهی انجام نمیدم که شرمندت نشم...

من و باباییت اینقده دوستت داریم که نگو...خیلی هم باحالیم.....روزا همش با یه طرز جالبی باهات حرف میزنیم...البته اسمتم میبریم و کلی میخندیم....

بخاطر تو یه مدته که نوشابه نخوردم...حتی مواقعی که مهمونی هستیم و فقط نوشابه سر میزه....من خیلی خاطرتو میخوااام هاااا....

خاطرت خیلی برای بابایی و مامانی عزیزه هااااا...کوچولوی شیرینمون....بجان خودت اصلا برامون فرق نداره دختر باشی یا پسر....صحیح و سالم باشی کافیه....تو هدیه و نعمتی از طرف خداوند هستی و هرچی که باشی رو چشم ما جا داری..

خب فرزند عزیزم...بابایی زنگ زد و گفت داره میا دنبالم که بریم بهداشت و برات پرونده تشکیل بدیم....فعلا با اجازه....بوس


 

بعدا نوشت:با بابایی رفتیم مرکز بهداشت نزدیک خونه....ایشونم گفتن امروز 5 هفته و یک روز هس...جواب ازمایش رو دید و برام چند ازمایش نوشت و گفت بعد از اینکه ازمایش دادم با شناسنامه و سایر مدارک برم برای تشکیل پرونده...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)