برای نی نی

کوچولوی ناز مامان و بابا

برای دیدن تو ثانیه ها رو میشماریم...

سلام کوچولوی خوشمل مامان و بابا

الان تو6هفته و دو روز داری و همچنان در حال رشد....

عزیزه دل مامان،قبول دارم این روزا مث روزای اول کمتر بهت رسیدگی میکنم...خودت که شاهد اوضاعم هستی مامان...راستشو بخوای این روزا معده ام بشدت اذیتم میکنه و حالت تهوع اندکی اومده سراغم....خودت که شاهدی  موقع درست کردن کتلت ها چقد عق زدم....خودت میبینی اگه به زور یه چیزی درست میکنم اما خودم نمیتونم ازشون بخورم....خودت میبینی که چقد از درد و سوزش معده مینالم...آخه اندک خوراکی که میخورم معده ام اذیت میشه و سریع ترش میکنه و میسوزه....

دیشب بخاطر همین با بابایی رفتیم تو محوطه پایین و کلی قدم زدیم و رو تاب ها نشستیم واهسته تکون خوردیم و خیلی عشقولی حرف زدیم که  بیشترشون راجع به تو بود..اینکه فرق نداره دختر و پسر باشی...اینکه اگه دوقلو باشین....اینکه چه اسمی بهتره و.....

الهی فدای تو بشم گل نازم که اینقد زندگی منو بابایی رو شیرین کردی.....مامان بزرگ و بابابزرگ هم چقد هواتو دارن و همش احوالتو میپرسن....چقد خوشحالن هااااا.....حتی دایی محمد هم واسه اولین دفعه خجالتشو گذاشت کنار و درموردت پرسید...بابابزرگی هم همینطور...حتی از وضع خورد و خوراکم که بهشون گفتم میگه بیا دنبالم و ببرم پیش خودشون که بهم برسن..

باباییتم که اینروزا اساسی هوامو داره و هرچی بخوام برام تهیه میکنه و هرچی بگم نه نمیگه . بیشتر کارای خونه رو هم انجام میده و نمیزاره من کاری کنم..حتی میگه از فردا اشپزی هم بعهده میگیره تا من اذیت نشم...خداییش دلم نمیخواد دهان روزه تو زحمت بندازمش اما خودش دست بردار نیس...بهم میگه این چند روز میشم کدبانوی خونه...